نوشته شده توسط : محمدح قشقایی

 

حريم شب
 
من نگهبان حریم شبم
آشنایم با لحظه لحظه های نیمه شب
غروری خُرد شده،
که با بال شکسته یک پرنده همآوازم
ازهمه رها؛
ولی در خود زندانیم
تصویر تضادهای شب و روز
برگی شاد
که در پاییز قلبها به خزان گرائید؛
شکوه یک ستاره درحال افول
که ذره ذره در فراخنای تاریکی
یک شب بی انتها
گم شد


:: بازدید از این مطلب : 442
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 22 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدح قشقایی

اوج

 

فریادی دلنشين

 در گلو می پیچد

نسیم می وزد

احساس من سَرک می کشد

از پَرچینها می گذرد

وبر فراز سطح آبی رودخانه

به اوج می رسد؛

آن احساسی

که به پیش می­راند

در آستانه نگاهت

باز می­ماند؛

از آشیانه­ام مگریز

آه من می­شکفد 

 



:: بازدید از این مطلب : 474
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()